در آن سفره غیر از خون نمی دیدم!
استاد مجاهدی نقل کردند :
به خاطر دارم که در معیت آقای مجتهدی، ناهار را میهمان یکی از دوستان بودیم. صاحب خانه بر خلاف قولی که داده بود سفره نسبتاً رنگینی را تدارک دیده و سرگرم کشیدن غذا بود.
جناب مجتهدی که در کنار سفره نشسته بودند غذا صرف نمیکردند ولی چشم از سفره هم بر نمیداشتند! اصرار صاحب خانه به ایشان برای طرف غذا سودی نداشت و میفرمودند:
شما راحت باشید! من چندان میلی به غذا ندارم.
دوستان میدانستند که باید به ایشان اصرار نکنند و راحت شان بگذارند، شاید صاحب خانه تصور میکرد که جناب مجتهدی نوع غذا را نپسندیدهاند واز آن خوششان نمیآید!
به هر حال سفره بر چیده شد و تمامی دوستان به دنبال یافتن پاسخی برای این سئوال بودند که:
چرا ایشان گرسنه از سر سفره برخاستند و حتی لقمهای از غذا تناول نکردند؟!
فردای آن روز به خدمت شان شرفیاب شدم. تنی چند از دوستان نیز حضور داشتند. مرحوم مصطفوی از ایشان پرسید:
دیروز ظهر، چرا غذا میل نفرمودید؟!
گفتند:
آقاجان! من در آن سفره غیر از خون نمیدیدم! این غذا از پول نزول تهیه شده بود و خوردن نداشت!
ما همگی صاحبخانه را میشناختیم، مردی نبود که آلوده به نزول باشد. زندگی متوسطی داشت و با عفاف و کفاف زندگی میکرد و هضم فرمایش جناب مجتهدی برای دوستان دشوار بود.
ساعتی گذشت و مردی که دیروز مهمانش بودیم، آمد، هنگامی که آقای مجتهدی برای تجدید وضو از اتاق بیرون رفتند، آقای مصطفوی از آن مرد پرسید:
غذای دیروز را از چه پولی تهیه کرده بودید؟!
گفت:
من به آقا قول داده بودم که برای ناهار غذای سادهای تهیه کنم ولی همسرم اجازه نداد و گفت که ما باید به بهترین وجه از این مرد خدا پذیرایی کنیم! من هم ناگزیر شدم که از همسایه خود حاجی فلان مقداری پول قرض کنم!
آقای مصطفوی که همسایه آن مرد را خوب میشناخت، گفت:
حالا معلوم شد که چرا آقای مجتهدی دیروز غذا نخوردند، همسایه این مرد در بازار قم به دادن نزول و گرفتن بهره پول مشهور است و چون غذای دیروز از پول ربا تهیه شده بود، جعفر آقا تمایلی به خوردن آن نشان ندادند و امروز هم فرمودند: در آن سفره غیر از خون نمیدیدم!
این خانه مناسبی نیست !
استاد مجاهدی نقل کرده اند :
چند سال پیش برادرم دکتر علیاکبر مجاهدی در قم به دنبال خانهای میگشت که بخرد.
در مدتی که سرگرم پیدا کردن خانه بودند، خانههایی را میدیدند و میپسندیدند ولی آقای مجتهدی میگفتند که به فکر خانه دیگری باشید!
روزی از روزها، خانهای را در خیابان بهروز (= باجک) که ظاهراً جادار و نسبتاً ارزان بوده و موقعیت خوبی هم داشته میپسندند و تصمیم به معامله میگیرند ولی هنگامی که جریان خانه را با آقای مجتهدی در میان میگذارند، میفرمایند:
آقاجان! این خانه مناسبی نیست و من در آن دلخوشی نمیبینم!
برادرم، علیرغم میل باطنی خود از انجام معامله صرف نظر میکنند و چند روز بعد خانه دیگری را که مورد تأیید آقای مجتهدی بوده، خریداری مینمایند که هنوز هم در آن خانه زندگی کرده احساس راحتی و آسایش میکنند.
پس از گذشت چند هفته، خانه باجک به فروش میرسد و هنگامی که سرگرم تعمیرات آن میشوند در زیر پلههای حیاط آن جسدی کشف میشود و ...
برادرم وقتی ماجرا را برای آقای مجتهدی تعریف میکنند، میفرمایند:
بله آقاجان ! به خاطر همین بود که عرض کردم در آن دلخوشی نمیبینم! قبضی که در اثر وجود این جنازه بر فضای آن خانه مستولی بود، اجازه نمیداد که ساکنان آن آسایش داشتهباشند!
همسایهها تعریف کردهبودند که هیچ کس در این خانه دوام نمیآورد و پس از مدت کوتاهی اثاثیه کشی میکرد و میرفت! و علت آن را کسی نمیدانست!
جاذبه ولایی حضرت رضا – علیه السلام – و تعلقات ما
استاد مجاهدی در مورد خاطرات خود از سفر مشهد نقل می کنند :
به خاطر دارم که روزی از قم عازم عتبه بوسی علی بن موسی الرضا – علیه آلاف التحیه و الثنا – بودم. به هنگام خدا حافظی با دوستان، آقای حاج سراجی به من گفت:
اگر توفیق زیارت آقای مجتهدی را پیدا کردید از قول من به ایشان بگویید که از حضرت بخواهند کمند جاذبه خود را رها کرده و ما را هم به مشهد بکشند!
آقای حاجی سراجی از دوستان آقای مجتهدی بودند و در قم کارخانه داری میکردند.
هنگامی که در مشهد به محضر آن مرد خدا شرفیاب شدم و پیام آقای حاج سراجی را به ایشان ابلاغ کردم، فرمودند:
آقاجان! جاذبه ولایی حضرت نه تنها ما را که تمامی عوالم را به طرف خود میکشد ولی ما زنجیری برداشتهایم و به کمر بستهایم و انتظار داریم که حضرت ما را با کارخانهای که داریم به مشهد بکشند! که این شدنی نیست!
هنگامی که در قم، مطلب آقای مجتهدی را با آقای سراجی در میان گذاشتم، گفتند:
ایوالله! راست گفتهاند، مگر فکر و خیال این کارخانه لعنتی میگذارد که ما توفیق زیارت امام رضا را پیدا کنیم؟!...
برکات مادی و معنوی صلوات
استاد مجاهدی نقل کرده اند :
آقای محمد آزادگان از شعرای با اخلاص این زمانه است و محضر بسیاری از بزرگان را نیز درک کرده است .ایشان می گفتند:
به هر کاری که دست میزنم و به هر شغلی که روی میآورم، ادامه پیدا نمیکند و زندگیام سامان نمیگیرد. شنیدهام که به زودی عازم مشهدالرضا هستید، التماس دعای مخصوص دارم. ضمناً در این سفر آقای مجتهدی را هم اگر دیدید از ایشان بپرسید:
گیر کار من کجاست؟! و چه کنم که از این وضع نابسامان رهایی پیدا کنم؟
در آن سفر، توفیق دو ماه اقامت در مشهد نصیبم شد و با عنایت حضرت ثامن الائمه روزی نبود که به محضر آقای مجتهدی شرفیاب نشوم و از زیارت ایشان حظ معنوی نبرم.
روز آخر به هنگام خداحافظی، آقای مجتهدی فرمودند:
فراموش کردید که پیام دوست شاعرتان را به من بگویید!
عرض کردم:
در محضر شما اغلب اوقات، خودم را هم فراموش میکنم! و بعد پیام آقای آزادگان را با ایشان در میان گذاشتم.
فرمودند:
آقاجان! ایشان آدم با صفایی هستند و در هر کتابی که ذکری پیدا میکنند به آن مشغول میشوند، مدتی است هم به گفتن ذکر «لا اله إله الله» سرگرم شدهاند! این ذکر خاص کملین است واثرش این است که همه تعلقها و دلبستگیها را از انسان میگیرد! چند صباحی است که شغل او را هدف قراردادهاند و اگر به این ذکر ادامه دهند تمام چیزهایی را که تعلق خاطر دارند از ایشان خواهند گرفت.
از قول من به ایشان بگویید:
فوراً ذکر «لا اله إله الله» را قطع کند و به ذکر صلوات بپردازد. در ذکر صلوات برکتهای مادی و معنوی زیادی است. هم کار دنیای آدمی را سامان می دهد هم سیر اخروی او را.
هنگامی که به قم بازگشتم، آقای آزادگان به دیدارم آمد. آن چه را که از آقای مجتهدی شنیده بودم برای او نقل گردم، گفت:
درست فرمودهاند، مدتی است که به گفتن «لا اله إله الله» مشغولم! و نمیدانستم که این ذکر چنین آثاری هم دارد. از این پس به ذکر صلوات میپردازم تا ببینم چه میشود؟!
پس از گذشت چند روزی، آقای آزادگان به عنوان حسابدار یکی از فروشگاههای عمده نساجی در قم مشغول به کار شد و سالها در همان سمت انجام وظیفه کرد تا باز نشسته شد.
عمل جراحی بدون بیهوشی!
جناب مجتهدی برای عمل جراحی پروستات در یکی از بیمارستانهای تهران بستری میشوند و برای انجام عمل دو پیش شرط میگذارند:
1) عدم بیهوشی؛
2) عدم تزریق خون؛
هیأت پزشکی ابتدا از پذیرفتن این دو شرط خودداری میکنند و به ایشان میگویند انجام عمل جراحی بدون بیهوشی امکان ندارد و به خاطر خونریزیهای ناشی از جراحی در طول عمل ناگزیر از تزریق خون خواهیم بود، ولی وقتی به آنان گفته شد که حساب ایشان از دیگر بیماران جداست و انسان فوق العادهای هستند، با اخذ امضاء از همراهان آقای مجتهدی مبنی بر این که اگر در حین عمل یا بعد از آن خطری متوجه ایشان شود کادر پزشکی بیمارستان و پزشک جراح مسؤلیتی نخواهند داشت، حاضر میشوند که بدون بیهوشی و تزریق خون این عمل جراحی را انجام دهند.
یکی از پزشکان حاضر در اتاق عمل که اعتقاد چندانی به کرامت مردان خدا نداشت و قبلاً از این و آن جریانهایی را در مورد آقای مجتهدی شنیده بوده ولی باور نکرده! مدتها در جستجوی آن ولی خدا بوده تا به چشم خود امر خارقالعادهای را از ایشان ببیند! و ایشان را با نام (جعفر آقا) میشناخته نه آقای مجتهدی.
هنگامی که تیم پزشکی در اتاق عمل آمادگی خود را برای شروع عمل جراحی اعلام میکند آقای مجتهدی همان پزشک را به کنار خود خوانده و دست او را در دست میگیرند و با گفتن چند ذکر نادعلی از خود میروند و اسباب حیرت آن پزشک و دوستان او میشوند.
هیأت پزشکی برای حصول اطمینان، محل عمل را با تیغ جراحی خراش مختصری میدهند تا عکس العمل آن مرد خدا را ببینند ولی مشاهده میکنند که ایشان اصلاً احساس درد نمیکنند و هیچ عکسالعملی از خود نشان نمیدهند!
عمل جراحی حدود دو ساعت به طول انجامید بی آن که به خاطر افت فشار خون ناگزیر از تزریق خون شوند!
هنگامی که آقای مجتهدی پس از انتقال به اتاق چشمان خود را باز میکنند، همان دکتر را در کنار تخت خود مشاهده میکنند که سرگرم گرفتن فشار خون میباشد و صحنه شگرف اتاق عمل را مرتباً در ذهن خود مرور میکند ولی پاسخی برای پرسشهای خود نمییابد!
هنگامی که یکی از همراهان آقای مجتهدی به او میگویند:
دیدید نیازی به بیهوشی و تزریق خون نبود؟! جعفر آقا انسان خارقالعادهای است! حساب مردان خدا از مردان عادی جداست! دکتر پی به اشتباه خود میبرد و از این که آن روز و به چشم خود در اتاق عمل آن صحنه عجیب عمل جراحی را دیده ولی آقای مجتهدی را نشناخته معذرتخواهی میکند و میگوید:
حالا میفهمم که چرا آقای مجتهدی دست مرا در دست خود گرفتند و با گفتن چند ذکر « نادعلی » بدون بیهوشی آماده عمل جراحی شدند و در طول عمل جراحی پروستات با آن که طبعاً بسیار درد آور است از خود عکسالعملی نشان ندادند که هیچ، الآن هم از خوردن دارو و تزریق آمپول برای تسکین درد ناشی از عمل جراحی خودداری میکنند! با این کار خواستند پردهای از کرامات وجودی مردان خدا را به من نشان بدهند تا در مورد آنان دچار تردید نشوم!
فلانی سیر برزخی خود را آغاز کردهاست!
استاد مجاهدی در این باره نقل می کنند :
در دو روز آخری که حجتالاسلام حاج احمد آقای خمینی تحت مراقبتهای ویژه پزشکی قرار داشتند و چند تیم پزشکی در جماران برای ادامه حیات ایشان بی وقفه تلاش میکردند، حجت الاسلام حاج سیدحسن خمینی تلفنی از من خواستند تا با پرواز به مشهد، نظر آقای مجتهدی را درباره وضعیت پدر بزرگوارشان جویا شوم.
روز چهارشنبه با هواپیما به مشهد مشرف شدم و پس از عتبه بوسی علی بن موسی الرضا – علیهما آلاف التحیه و الثنا _ و تقاضای ملاقات با آن ولی خدا به هتل محل اقامت بازگشتم در حالی که برای زیارت آقای مجتهدی لحظه شماری میکردم. مدتی گذشت و از دفتر هتل به اتاق من زنگ زدند که کسی حامل پیغامی برای شماست!
حامل پیغام را تا آن لحظه ندیده بودم و او را نمیشناختم. پس از سلام و احوالپرسی گفت:
آقا سلام داشتند و از این که به خاطر شدت بیماری و بستری بودن قادر به ملاقات نبودند عذرخواهی کردند و فرمودند به آقای مجاهدی بگویید:
فلانی از دوشنبه گذشته سیر برزخی خود را آغاز کردهاست!
جریان امر را تلفنی با حاج حسن آقا در میان گذاشتم و گفتم: که به نظر جناب مجتهدی کار از کار گذشته است.
بعدها شنیدم وقتی که مادربزرگوار آن مرحوم، از این خبر مطلع میگردند، منقلب شده و میفرمایند:
این حرف باید درست باشد چون سالها پیش یکی از اولیای خدا در لبنان و پیش از پیروزی انقلاب اسلامی به حاج احمد آقا گفته بود که بیش از پنجاه سال عمر نخواهیکرد، و روز دوشنبه گذشته، فرزندم پنجاه سالش تمام شده بود.
فردای آن روز، خبر در گذشت حجت الاسلام حاج سیداحمد آقای خمینی – رحمت الله علیه – اعلام شد و جنازه آن مرحوم در جوار مرقد امام (قدس سره) به خاک سپرده شد.